امرداد
اجتماعی
هراسانم نه از ضربان تند قلبم که از ضربان تند زندگانی که نبضش تند میزند وما را میبرد به شکواهی باید به طلوع اندیشید و تمنای تپش مهربانی امروز دو بار عصبانی که نه قلبم به درد آمدو هر دو از مرکزی آموزشی ، که هر جا کاسب است کسب خود ولی در ورطه دانش مطاع دنیا به چه کار می آید نمیدانم، تکلیف آدم باید روشن باشد، البته یک چیزی چندین سال هست که هیچ کس سر جای خودش نیست اولین گزینه کاری، خدا را گم کرده ایم ، یک جایی توکلمان جا مانده، یکجایی در برهوت خود را گم کردیم، حس میکنم هر چه الغوث الغوث خوانده میشود عادت است یا توقع درما ایجاد میشود وطلبکارتر، هیچ چیز دیگر به خودمان نمی آورد، خدا باید دوباره از روح خودش در ما بدمد، دستمان از دستش در آمده ، مثل گله ایی بی چوپان رها شده ایم در چرای دنیا که پروار شویم که قربانی طمع هم شویم، خیلی دل نگران خودم هستم خیلی دلم میسوزد از اینکه انسانیتمان گم شد، آدرس خانه را در تمنای دنیا گم کردیم. که شبی آرام هم در سر بر بالین نمیگذاریم. شاید تن دمی بیاساید ولی هر صبح خسته تر از صبح قبل شروع میکنیم. خدای تو را به خودت و اولیایت شبهای قدر مقلب القلوب ما باش حالمان را به احسن حال تبدیل کن، نزدیکمان کن به اشرف مخلوقاتت بودن. نظرات شما عزیزان: سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : شیده
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
||||||||||||||||
|